همدلی و روابط بین فرهنگی
«انسان اجتماعی»،عنصر اصلی سازنده کنش اجتماعی است.این انسان ضمن آن که سازنده شبکه معنایی است، در عین حال، همین شبکه معنایی نیز حیطه و قدرت او را تعیین می کند.در این صورت، حیات جمعی انسان ها در حوزه فرهنگ معنایابی می شود و تحول می یابد.بهترین شرایط زیست برای انسان اجتماعی، غلبه عناصر فرهنگی بر دیگر عناصر است .
محتوای زندگی فردی انسان، بیشتر محتوایی فرهنگی است تا زیستی; زیرا هر چند نیازهای زیستی، نیازهای آغازین هستند; اما تا نیازهای زیستی معنا نداشته باشند، مورد طلب قرار نمی گیرند . خواستن، تابع سیستم معنایی و نظام فرهنگی است . به عبارتی، نیازهای زیستی تا به نیازهای فرهنگی تبدیل نشوند، انسانی نیستند . در سطح میانی نیز زیست گروهی و سازمانی به معنا داشتن اهداف و نیازهای گروهی وابسته است . این نگاه، در سطح کلان، ملی و بین المللی نیز صادق است; زیرا بقای روابط کلان بین ملت ها هرگز نمی تواند با توسل به زور و تجاوز استمرار یابد; ولی با همدلی و تعامل فرهنگی امکان پذیر است .
با وجود این، جامعه بشری بر اساس دوگانگی ساختاری طراحی شده است; دوگانگی ای که یک سوی آن، نیاز انسانی برای ارتباط و پیوستگی آدمیان در فضای انسانی فرهنگی است و سوی دیگر آن، سلطه طلبی دولت ها، طبقات و گروه ها و تقدم بخشیدن به نیازهای سیاسی، اقتصادی و زیستی است .
این درد جامعه بشری است که ماکس وبر از آن به برتری ارزش های تکنیکی بر ارزش های انسانی یاد می کند و زیمل آن را فاصله گرفتن فرهنگ معنوی از فرهنگ مادی می داند و از آن با عنوان «تراژدی فرهنگ » یاد می کند . با استفاده از دو رویکرد این دو متفکر می توان مدعی شد که شکل امروز وضع بشری در تعارض میان ارزش های انسانی و ارزش های تکنولوژیک، نیازهای انسانی و اجبارهای بیرونی، انسانی بودن و ابزاری شدن گرفتار است .
در برخورد با این مشکل سه رویکرد و راه حل ارائه شده است: رویکرد اول معتقد است وضع موجود باید حفظ شود . این همان رویکرد اثبات گراست که در پی تغییر اساسی در جامعه نیست . نظریه داروینیسم اجتماعی که یکی از رویکردهای اثباتی در علوم اجتماعی است و در دهه های آغازین قرن بیستم طرفداران بسیاری، به ویژه در آمریکا، پیدا کرد، مبتنی بر سازمان دهی جامعه در جهت دفاع از وضع موجود است . این رویکرد به آینده جامعه موجود بسیار خوش بین است .
رویکرد دوم معتقد است که هنوز راه فرار و خلاصی وجود دارد . به عبارت دیگر ضرورت نهایی کردن دعوا و غلبه بر عواطف وجود دارد . در این صورت یکی از راه ها یا روش ها را «جنگ تمدن ها» اعلام کرده اند; زیرا جنگ تمدن ها به حذف طرف هایی که به عناصر تمدنی جدید از قبیل سلاح، تکنولوژی بازار و ... تسلط ندارند، می انجامد .
رویکرد سوم معتقد است هر چند تفاوت نیازهای زیستی، فرهنگ، عواطف، تکنولوژی و نابرابری موقعیت های دولت ها و تمدن ها اصل درستی است، ولی امروزه نیازهای فرهنگی و اجتماعی، محور حیات جمعی است و هویت ملت ها با توجه به عناصر فرهنگی شان تعریف می شود . از این روست که برای حفظ انسان ها و جامعه باید بیش از اقتصاد به بقای روابط فرهنگی توجه کرد و تلاش کرد تا وجوه مشترک انسانی، عاطفی و فرهنگی شناسایی شود . محصول این رویکرد و راه حل، دنیایی خواهد بود با حفظ تفاوت هایی تاریخی، اقتصادی و تمدنی بر اساس رقابت و پیوستگی انسانی بر مبنای هم دردی .هم دردی اجتماعی با تاکید بر چند اصل مطرح شده است که طرح آنها در فهم بیشتر ادعای مطرح شده در این مقاله مفید است:
1 . محوریت درک و فهم انسانی در جهت گیری تمدنی
2 . اهمیت دادن به دیگری و تقدم دیگری بر خود
3 . شکل گیری هویت فردی در فرایند به رسمیت شناختن هویت دیگری
4 . توجه به موقعیت ها و داوری در مورد خود و دیگری بر اساس موقعیت ها .
این چهار اصل به ما کمک می کند تا به طراحی شبکه روابط اجتماعی تعاملی دست یابیم که در آن «انسان » محوریت دارد . انسان محورقرارگرفته به این اصل باور خواهد داشت که بیان هویت او بدون درک دقیق و ملاحظه موقعیت دیگری (فرد یا تمدن دیگری) امکان پذیر نیست . به عبارت دیگر، فهم خود بدون فهم دیگری و فهم دیگری بدون توجه به موقعیت ها امکان پذیر نیست .